
زمزمه های دلتنگی
هیچ نمی خواهم, آنقدر دلتنگم که حتی زیباترین اشیا’ هم آفتابی به اتاقم نخواهند آورد.
آنقدر دستانم کرخت است که هیچ دستی را نمی شنود,سینه ام به یخ نشسته,نه بهار,نه شکوفه,
نه صبا مراذوق زده نمیکنند.
نمیدانم چه باید بگویم و چه چیزرا قبول کنم؟!
مهربانی که می خواهد برای اتاقم نوری, آفتابی ,روشنایی بیاورد ,اگر بخواهم آن آفتاب را قبول کنم, آیا زمانی آن آفتاب غروب میکند و گرمایش تمام می شود و تاریکی و سرما می آید.
اگر می خواهد چنین باشد بگویید,بگویید این نور دروغین است, بگویید این آفتاب فقط رنگ است وگرما ندارد,بگویید او آنچه برلب دارد لبخند نیست , فقط لبانش باز است.فقط لبانش.......
اگر زنده ام به یمن نفس توست .اگررنگ ولعابی به این قلم مانده از مهر شیرین توست.
ماییم وقلم شکسته ای با یک دنیا حرف دست نخورده ونامه های زلالی که روز به روز بیشتر می شود ودلی که درگرو توست .ونگاهی که با خط احسان تو می خند د. مریم گلم این نفس,این قلم,این نامه ها, این دل و این نگاه همیشه برای تو وبه خاطر تو,زنده باشد, بنویسد, بتپد وبرای تو لبخند بزند.
تقدیم به مریم نازم به اندازه تموم خوبیهای خدا مریم گلم دوست دارم.