
به دل گفتم : اگه می شه خودتونو معرفی کنید تا با هم بیشتر آشنا بشیم
دلم گفت : دلی هستم با هزاران هزار حرف گفته و نگفته !
گفتم : به نظر شما عشق یعنی چی ؟
گفت : عشق یعنی پاک ترین احساس و زیباترین رنگ دل عاشق
گفتم : پس چرا تموم عاشقا همیشه دلتنگ و غمگین هستند ؟
گفت : عشق و غم با هم مونسند و از هم جدا نمی شوند
گفتم : حالا خودت غم رو دوست داری یا از غم بیزاری ؟
گفت : وقتی میگم عاشقم پس غم عشق رو هم دوست دارم
گفتم : مگه میشه کسی غم رو دوست داشته باشه ؟
گفت : غم عشق را دوست دارم حتی با اینکه قلبم را به درد می آورد
به دل گفتم : ای دل واسه چی اینقدر آشفته و بیقراری ؟
دلم گفت : از تنهایی و جدایی می ترسم !
گفتم : واسه چی اینقدر اشک می ریزی ؟
گفت : از غم عشق دیوونه شدم !
گفتم : کی به تو اجازه داد که کسی رو دوست داشته باشی ؟
گفت : کار من نیست ، کار عشقه !
گفتم : اصلا مگه تو می فهمی عشق یعنی چی ؟
گفت : فقط می دونم بدون عشق نمی تونم زنده باشم !
گفتم : حالا اون کیه که اینقدر دوسش داری ؟
گفت : یعنی تو نمی دونی ؟!
گفتم : اگه یه روزی بذاره بره ، چی کار می کنی ؟
گفت : می میرم ، دیوونه می شم ، آواره ی بیابون می شم !
گفتم : آیا اون هم دوستت داره ؟
گفت : آره ، اما مهم اینه که من دوستش دارم ، همین کافی نیست ؟
گفتم : تا حالا راجع به عشق و دوست داشتن با کسی درد دل کردی ؟
گفت : با خدا ، قلم و کاغذ ، نوشته های لحظات تنهاییم
گفتم : نوشته هاتو می تونم بخونم ؟
گفت : بعد از مرگم حتما بخون !
گفتم : معمولا چه موقع هایی دلتنگی میاد سراغت ؟
گفت : یه عاشق همیشه دلتنگه
گفتم : خسته نشدی از اشک ریختن ؟
گفت : زیباترین لحظه ی عاشقی ، اشک ریختنه
گفتم : چرا اینقدر نگرانش هستی ؟
گفت : نمی دونم ، دست خودم نیست
گفتم : مگه میشه دست خودت نباشه ؟
گفت : خیلی وقتها ، خیلی چیزها اختیارش دست خود آدم نیست
گفتم : تا حالا شده پرواز کنی و بری توی آسمون ؟
گفت : من توی آسمون کنار ابرها و ستاره ها واسه خودم خونه ساختم
گفتم : مگه همچین چیزی امکان داره ؟
گفت : اگه چشماتو ببندی و حس منو داشته باشی حتما ممکن میشه
گفتم : اینجوری همه فکر می کنن که خیالباف و رویایی هستی ها !
گفت : آخه فقط توی خواب و خیال و رویا می تونم به آرزوهام برسم
گفتم : توی خواب و خیال ، اونی رو که دوست داری رو هم می بینی ؟
گفت : اون تموم خواب و خیال و زندگی منه !
گفتم : خوش به حالش ای کاش من به جای اون بودم !
گفت : خوش به حال من که دیوونه ی اون شدم
گفتم : خودش می دونه که اینقدر دوستش داری ؟
گفت : از نگاهم و اشکهام می خونه
گفتم : شنیدم شعر هم میگی درسته ؟
گفت : فقط احساسم رو می نویسم
گفتم : اول شاعر شدی یا عاشق ؟
گفت : اول عاشق شدم بعد شاعر ، تا بتونم عشق رو قلم بزنم
گفتم : وقتی دلت براش تنگ میشه چی کار می کنی ؟
گفت : می سوزم ، پرپر می شم ، دیوونه می شم و اشک می ریزم
گفتم : آیا دوست داری به عشقت برسی ؟
گفت : عشق واقعی نرسیدنه
گفتم : اگه آخرش نرسیدنه پس چرا عاشق شدی ؟
گفت : آخه عشق پاک انسان رو به خدا می رسونه منم می خواستم به خدا برسم
گفتم : تونستی به خدا برسی ؟
گفت : هنوز خیلی راه مونده تا ساخته بشم و خدا رو بشناسم
گفتم : وقتی بهش فکر می کنی ، چه احساسی داری ؟
گفت : قلبم می لرزه ، دلم بیقرار میشه ، احساس پرواز می کنم
گفتم : چه آرزویی داری ؟
گفت : آرزو می کنم یک ساعت قبل از اون بمیرم
گفتم : اگه به آرزوت نرسی چی ؟
گفت : دیوونه می شم اما می دونم خدا مهربونه حتما آرزومو برآورده می کنه
گفتم : چه دعایی می کنی ؟
گفت : همیشه برای سلامتی و موفقیتش دعا می کنم
گفتم : وقتی ازش دوری چی کار می کنی ؟
گفت : یاد حرفاش می افتم و گریه می کنم تا دلم خالی بشه
گفتم : نظرت راجع به اون چیه ؟
گفت : خیلی پاکه ! چشم و دلش مثل شبنم زلال و نگاهش مثل دریا پاکه
گفتم : توی فکر و خیالت اونو به چی تشبیه می کنی ؟
گفت : به آسمون چون خیلی پاک و زیبا و بزرگه
گفتم : فکر نمی کنی اون دوست نداره تو غصه بخوری و غمگین باشی ؟
گفت : می دونم اون دوست نداره من غمگین باشم اما دیگه با غم رفیق شدم
گفتم : اگه به خاطر غمگین شدن تو ، بذاره بره چی ؟
گفت : نباید این فکرو کنه ، خودم عاشق شدم پس خودمم غمش رو تحمل می کنم
گفتم : فکر نمی کنی یه کمی دیوونه شدی ؟
گفت : یه کمی نه ! خیلی بیشتر از یه کمی
گفتم : تا حالا شده بشینی با خودت فکر و خیالای چرت و پرت کنی ؟
گفت : با فکرای چرت و پرت غم خودم رو تسکین می دم
گفتم : دوست داری سایه به سایه دنبالش بری ؟
گفت : آرزومه که همیشه کنارش و به دنبالش باشم
گفتم : تا حالا شده کسی رو ببینی که شبیه اونه و نظرت رو جلب کنه ؟
گفت : خیلی شده ، چون همیشه چشمام دنبالش می گرده
گفتم : معلومه که خیلی دوستش داری مگه نه ؟
گفت : ای بابا ، کار من از دوست داشتن هم گذشته و به جنون رسیده
گفتم : یعنی داری دیوونه می شی ؟
گفت : خیلی وقته که دیوونه شدم
گفتم : زیباترین یادگاری به نظرت چی می تونه باشه ؟
گفت : عشق و یک نگاه عاشقانه ، زیباترین یادگاریه
گفتم : چه درخواستی ازش داری ؟
گفت : ازش می خوام که هیچ وقت منو تنها نذاره
گفتم : درخواست دیگه نداری ؟
گفت : باید قول بده که قبل از من نمیره و نذاره بی اون بودن رو حس کنم
گفتم : دلت می خواد چی بهش بگی ؟
گفت : می خوام بگم دوسش دارم تا آخرین نفس
گفتم : وای سوالام تموم شد و سوال کم آوردم !
گفت : اما من یه عالمه حرف نگفته دارم که اگه بگم تموم صفحات دنیا پر میشه
گفتم : اگه دوست داری بازم ادامه بدیم ؟
گفت : حرفام که زیاده ، اما بهتره خیلی هاش بین من و خدای مهربون باقی بمونه
گفتم : یعنی ما غریبه ایم دیگه ؟
گفت : نه اینطور نیست ، اما خیلی از حرفا و احساسات رو فقط میشه به خدا گفت
گفتم : الان چه احساسی داری ؟
گفت : دست و دلم می لرزه
گفتم : آخرین حرفی که دوست داری بهش بگی ؟
دلم گفت : ...
گل مریمم دوستت دارم